فریاد خاموش
فریادی که با تمام جوهر قلممان روی کاغذ می پراکنیم
کتاب را در دستانش گذاشتم و گفتم:((اگر روزی منو به یاد اوردی برو سر این کتاب.تو اون چیزی هست که شاید روزی به دنبالم بگردی.))و نگذاشتم حتی یک سئوال نیز بکند.رفتم و به راه خودم ادامه دادم.می دانستم که به بن بست می رسم.بن بستی که کسی در آخر آن در انتظار من ایستاده.جلاد عشق.می دانستم که به او برمی خورم ، ولی ناگزیر بودم که بروم...
نظرات شما عزیزان:
Design By : Night Melody |